امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی ریزه میزه

روزهای تب دار تابستان 91

سلاممم عشق مامان پارسال این موقع روزهای سختی رو باهم پشت سر گذاشتیم .... روزهای گرم تابستان همراه شده بود با دندون در آوردن شما عزیز مامان یک دفعه تب می کردی و بی حال می شدی وهیچی نمی خوردی اوایل متوجه نمی شدم چرا یهو اینجوری می شی آخه تو هوای گرم تابستونو سرماخوردگی؟؟؟!!! کم کم تو این زمینه تجربه کسب کردم وفهمیدم سرماخوردگی نیس بلکه گل پسرم دندون به آب داره لثه هات متورم می شد، آبریزش بینی داشتی همش بهونه می گرفتی؛ شیر اصلا نمی خوردی فقط موقع خواب اونم با سختی فراوون. هرجا می رفتیم پتو هم می بردیم و دو نفر مامور تکون دادن شما می شدن تا کمی گیج بشی وسینه رو بگیری ، تو خونه هم مجبور شدیم بانوج یاننو بندازیم ( که مامان ...
26 مرداد 1392

روز های بهاری 91 همراه با گل پسر

اولین 13 به درررر بابامحمد ومامان معصومه همراه با خاله جون اومده بودن خونه ما تا روز 13 باهم باشیم. چون بابا محمد کمرشو عمل کرده بود بیرون نرفتیم رو ایوونو فرش کرده بودیم و همه رفته بودیم اونجا بابا مصطفی هم یه جوجه خوشمزه برامون درست کرد، دستت درد نکنه بابایی هرجایی که باشیم باوجود تو پسرگلم بهترین جای دنیاس بعدظهر بابامحمد خونه موند و مارفتیم باغ آقاجون همه جمع بودن فقط گل پسرمنو کم داشتن که ماهم خودمونو رسوندیم...اونجاهم بهمون کلی خوش گذشت باهم تاب بازی کردیم وعکس گرفتیم عکساش خونوادگی بود نمیشد اینجا گذاشت چند تاعکس از فسقلی ادامه مطلب یادتون نره.... اوایل اردیبهشت ماه عمه جونای پسرم طبق یه سنت قدیمی ...
26 مرداد 1392

چهارماهگی

فروردین91 همراه با جوجه کوچولوی بابا ومامان اقا امیرعلی داره میره عید دیدنی (شب اول فروردین میخوایم بریم خونه بابامحمد) روز دوم فروردین90 بقیه عکسا در ادامه مطلب 3ماه و10روز خونه بابا محمد وروجک مامان اینجا خیلی خواستنی شده بودی 3 ماه و20 روزگی   ...
19 مرداد 1392

سه ماهگی

عکسای اسفند 90 اینجا 2ماه و27 روزه بودی پسرم اینقد ازت عکس گرفتم که خسته شدی و میخوای دوربینو از مامان بگیری ای بابا مامان جون بسه دیگه... ...
19 مرداد 1392

دو ماهگی

عکسای دو ماهگی امیرعلی 36روزگی 40روزگی عشق مامان (بعد حمام) قربونت برم عشق مامان بعد حمام خواب می چسبه پسر 55روزه شیطون بلای من   ...
19 مرداد 1392

یک ماهگی

 عکسای گل پسر 3روزگی امیرعلی جون روز چهارم 10روزگی (همش خواب بودی!!)   24روزگی بردیمت واسه ختنه الهی بمیرم چقد اذیت شدی کوچولوی مامان( قبل وبعدش)   ...
19 مرداد 1392

روز تولد

شنبه 26 اذر 90 وقت زایمانی بود که سونوگرافی پیش بینی کرده بود ولی من اون روز هیچ دردی نداشتم انگار خیلی بهت خوش می گذشت وروجک... تاشب صبرکردیم بعد مامان معصومه که به خاطر عمل باباجون خونمون بود زنگ زد به دکترم اونم گفت صبح بیاین مطب،صبح بعد ازمعاینه فرستاده مون سونو و بعد از دیدن سونو گفت باید بستری شی بدون هیچ امادگی رفتیم بیمارستان. ساعت 4 بستری شدم ساعت 5 هم رفتم اتاق عمل وسزارین شدم(از همینجا از خانم دکتر فارغ هم تشکر میکنم ) باباجون هم با اون حالش خودش مارو برد دکتر وبیمارستان الهی بمیرم واسش یه دستش همش رو پانسمان بخیه اش بود....دوستت داریم باباجون یکشنبه 27 اذر 90  ساعت 5:40 یه پسر سالم خدا به ما هدیه داد خداجون ممنون وای ...
17 مرداد 1392

قبل از تولد

سلام گل مامان میخوام واست از زمانی بنویسم که شما تو دل مامانی بودی تقریبا یه ماه باردار بودم ولی هیچ اطلاعی نداشتم حالم خیلی بد بود معدم میسوخت اصن نمیتونستم غذا بخورم، همراه بابا جون رفتیم دکتر واسم آندوسکوپی نوشت که چند روز دیگه بیام انجام بدم قبل اندوسکوپی عمه فاطمه ازم خواست یه ازمایش خون برم شاید باردار باشم، نمیدونی چه استرسی گرفته بودم یه بی بی چک گرفتم جوابش یک خط پررنگ یک خط کم رنگ بود باورم نمیشد یعنی من باردار بودم !!! به همین راحتی مامان وبابا شدیم (یه ازمایش خون هم دادیم واسه وقتی که میریم دکتر ببریم اندوسکوپی هم کنسل شد ) اتفاقاتی که تو این دوران افتاد: بهترین اتفاق ،سفرمون به خونه خدا بود هم من هم بابایی خیلی خوشحال...
17 مرداد 1392