امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی ریزه میزه

نوروز 92

1392/8/27 23:18
نویسنده : مامان سمانه
453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان امروز اومدم ازعید سال 92برات بنویسم. قبل از شروع سال جدید منم مثل همه مامانا به فکر خونه تکونی بودم  ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم اونم با وجود شما  اول از همه فرشا رو دادیم قالی شویی تا بعد یه فکری بکنیم بعد از شسته شدن فرشا مامان معصومه مهربون به دادمون رسید واومد کمک مامان اول از حیاط شروع کردیم  وهرچی شاخه بود جمع کردیم وبیرون گذاشتیم( آخه درختا رو حرص کرده بودیم)  شما هم بهمون کمک می کردیچشمک  بعد که شما خوابیدی  فرشارو پهن کردیم وپرده هایی رو که شسته بودیم نصب کردیم، آشپزخونه رو هم شستیم ومرتب کردیم وکلا خونه رو یه تکون اساسی دادیم

    

وهمه کارا رو وقتی انجام می دادیم که شما خواب باشی آخه وقتی بیدار بودی نمیذاشتی کسی کاری انجام بده میخواستی خودت همه رو انجام بدی فسقلی زبان

 فقط حمام وسرویس بهداشتی موند که اونم گذاشتم واسه روز آخر که تمیز بمونه....

خدارو شکر خرید رو قبلا انجام داده بودیم ولازم نبود تا لحظه آخر از این مغازه به اون مغازه بریملبخند

وبالاخره سال تحویل شد  وما به خاطر داشتن شما در کنار خودمون خداروشکر می کردیم. هفته اول روزهای خوبی رو پشت سر گذاشتیم وبیشتر وقتمون به دید وبازدید گذشت یک شب هم ما همه فامیل رو واسه شام دعوت کردیم عزیز مامان وشما حسابی شاد بودیشکلکـــْـ هایِ هلــن

ولی هفته دوم حال من خیلی بد بود و همش زیر سرم بودم فشارم افتاده بود وسرگیجه داشتم فک میکنم از کار زیاد خسته شده بودمSmileyا

یه روز که حالم بهتر بود با بابامحمد رفتیم سد چالیدره طرقبه من که به چشمم ندیدم برم بالا ولی بقیه رفتن بعد رفتیم آش خوردیم  خیلی خوشمزه بود و یه سری هم به ویلاژ توریست زدیم که تازه افتتاح شده بود.

روز 13 هم طبق روال هرسال رفتیم باغ آقاجون همراه با عموها وعمه ها ، من که زیاد رو به راه نبودم وسرگیجه داشتم ولی شما وباباجون خوش گذرونی می کردین توپ بازی وتاب بازی

 بعدظهر من و چندتا از خانوما نشسته بودیم وبقیه هم مشغول بازی بودن که سروصدایی به پاشد مثل اینکه یه نفر تو رودخونه افتاده بود  واون یه نفر کسی نبود جز دخترعمه شما سحرجون که قصد داشت از رودخونه رد بشه پاش لیز خورده بود وافتاده بود تو آب، ماهم اصلا متوجه نشده بودیم بعد از اینکه از آب گرفتنش عمه جون گفت وای این که  سحر منه!!!! خیلی ترسیده بود وخیس خیس شده بود سریع آتش روشن کردیم وخشکش کردیم خدای مهربون خیلی بهمون رحم کرد

خدایا هزار مرتبه شکرتقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان هیراد
17 آذر 92 23:10
مامانی منی تو آقا به مامانش بگه عکسای خوشگلش رو بذاره تا ببینیم آخه دلمون تنگ شده