سلام گل مامان میخوام واست از زمانی بنویسم که شما تو دل مامانی بودی تقریبا یه ماه باردار بودم ولی هیچ اطلاعی نداشتم حالم خیلی بد بود معدم میسوخت اصن نمیتونستم غذا بخورم، همراه بابا جون رفتیم دکتر واسم آندوسکوپی نوشت که چند روز دیگه بیام انجام بدم قبل اندوسکوپی عمه فاطمه ازم خواست یه ازمایش خون برم شاید باردار باشم، نمیدونی چه استرسی گرفته بودم یه بی بی چک گرفتم جوابش یک خط پررنگ یک خط کم رنگ بود باورم نمیشد یعنی من باردار بودم !!! به همین راحتی مامان وبابا شدیم (یه ازمایش خون هم دادیم واسه وقتی که میریم دکتر ببریم اندوسکوپی هم کنسل شد ) اتفاقاتی که تو این دوران افتاد: بهترین اتفاق ،سفرمون به خونه خدا بود هم من هم بابایی خیلی خوشحال...