روزهای تب دار تابستان 91
سلاممم عشق مامان
پارسال این موقع روزهای سختی رو باهم پشت سر گذاشتیم ....
روزهای گرم تابستان همراه شده بود با دندون در آوردن شما عزیز مامان یک دفعه تب می کردی و بی حال می شدی وهیچی نمی خوردی
اوایل متوجه نمی شدم چرا یهو اینجوری می شی آخه تو هوای گرم تابستونو سرماخوردگی؟؟؟!!!
کم کم تو این زمینه تجربه کسب کردم وفهمیدم سرماخوردگی نیس بلکه گل پسرم دندون به آب داره لثه هات متورم می شد، آبریزش بینی داشتی همش بهونه می گرفتی؛ شیر اصلا نمی خوردی فقط موقع خواب اونم با سختی فراوون. هرجا می رفتیم پتو هم می بردیم و دو نفر مامور تکون دادن شما می شدن تا کمی گیج بشی وسینه رو بگیری ، تو خونه هم مجبور شدیم بانوج یاننو بندازیم ( که مامان معصومه زحمت درست کردنشو به عهده داشتن دستتون درد نکنه) تا بلکه فسقلی مامان دو قورت شیر بخوره
غذای کمکی هم که برات شروع کرده بودم گاهی می خوردی گاهی هم نمی خوردی. بعضی وقتا باهم دعوامون می شد..
خلاصه از 6 ماهگی به بعد وزنت ثابت مونده بود واین باعث می شد هرکسی در این مورد نطر بده جایی نبود که بریم و درمورد وزن شما و کم کاری من در مورد گل پسرم نطر ندن!!! این خیلی منو اذیت می کرد واعصابمو خورد می کرد همیشه حسرت مامانایی رو میخوردم که بچه هاشون تپل مپلن
و من هر دستوری که بقیه می دادن انجام می دادم تا هم عذاب وجدان نداشته باشم که در مورد شما کم کاری کردم هم شاید تاثیر داشته باشه رو وزن شما ولی شما فقط حرف حرف خودت بود جیگر مامان....
دوست نداشتم هیچ مهمونی برم چون می دونستم با حرفاشون اعصابمو خورد میکنن هرچی هم بهشون توضیح می دادم که بابا پسرمن داره دندون درمیاره والتهاب لثه هاش مانع غذاخوردنش میشه انگار نه انگار....
ماه رمضون دایی من واسه آقاجون و مادر جونم( خدابیامرزدشون خیلی دوست داشتنی بودن) سالگرد گرفته بود منو شما هم رفتیم اولش حالت خوب بود نمیدونم چی شد یهو چی خوردی (شما اون زمان مثل جاروبرقی عمل می کردی) یه دفعه تب کردی وحالت تهوع داشتی خدا می دونه چی گذشت به من اون شب، بابا محمد سریع بردمون دکتر اونم گفت عفونت روده است دارو هارو مصرف کردی تا آشغالی که خورده بودی دفع شد....
خدا روشکر این روزای سخت هم تموم شد البته روزای خوبی هم مطمئنا این وسط مسطا بود ولی اینقد سختی ها پررنگ بود که اونا رو کم رنگ کرده فقط همینا تو ذهنم مونده وقتی 9 ماهه بودی دست می زدی و سرسری می کردی ومامان کیف می کرد
گوشی می دیدی سریع می گرفتی جای گوشت مثلا صحبت می کردی نفسم اگه همین کارای بانمک رو نمیکردی که من افسردگی گرفته بودم
شیطون بلای مامان آخر این فصل 5 تا دندون داشتی!!!( فک کن 5تا)
اینم عکس پسر مامان تو بانوچ
امیرعلی 6ماهه (خونه آقاجون) میتونستی بشینی همه تعجب میکردن
امیرعلی جون درحال زبون درازی
امیرعلی 8ماهه این دفعه دیگه خودت مشغول توپ بازی هستی( در ضمن کچلت هم کردیم)
مامان فدات بشه پسر خوشگل من
خدایا شکرررررر که این گل پسرو به من دادی