امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی ریزه میزه

اولین بوس

امیرعلی خیلی وقت بود که بوسیدن رو یاد گرفته بود ولی فقط قرآن وعکس ها رو بوس می کرد وهرچی می گفتیم مامان رو ببوس یا بابا رو اصلا نمی بوسید تا اینکه در تاریخ ٢٥ بهمن ٩١ برای اولین بار مامان روبوسید حس خوبیه که نمیشه وصفش کرد ...
4 آبان 1392

اولین قدم

اوایل ١٠ ماهگی شروع کردی به قدم برداشتن خیلی دوست داشتی زود راه بری وبیشترتر شیطونی کنی  از همه جا دستتو می گرفتی وبلند میشدی وبعد از چند قدم راه رفتن می افتادی و دوباره تکرار میکردی. یک هفته که مامان وبابایی اومدن خونمون با خودشون یه وسیله چوبی قدیمی آوردن که امروزی ها بهش میگن واکر نمیدونم اون قدیما بهش چی میگفتن اون واکر مال یه نی نی همسن وسال خودم که زود راه بیوفته که الان واسه خودش خانومی شده و یه دختر ناز به اسم سارا داره خلاصه پسر گل مامان شما رفتی دستتو به واکر گرفتی و ٢بار از یه طرف پذیرایی رفتی طرف دیگه ودیگه ازش استفاده نکردی وخودت راه رفتی ما از تعجب دهنمون باز مونده بود پسر ١٠ ماه ونیمه من حالا روی پای خودش وا...
3 آبان 1392

روزهای تب دار تابستان 91

سلاممم عشق مامان پارسال این موقع روزهای سختی رو باهم پشت سر گذاشتیم .... روزهای گرم تابستان همراه شده بود با دندون در آوردن شما عزیز مامان یک دفعه تب می کردی و بی حال می شدی وهیچی نمی خوردی اوایل متوجه نمی شدم چرا یهو اینجوری می شی آخه تو هوای گرم تابستونو سرماخوردگی؟؟؟!!! کم کم تو این زمینه تجربه کسب کردم وفهمیدم سرماخوردگی نیس بلکه گل پسرم دندون به آب داره لثه هات متورم می شد، آبریزش بینی داشتی همش بهونه می گرفتی؛ شیر اصلا نمی خوردی فقط موقع خواب اونم با سختی فراوون. هرجا می رفتیم پتو هم می بردیم و دو نفر مامور تکون دادن شما می شدن تا کمی گیج بشی وسینه رو بگیری ، تو خونه هم مجبور شدیم بانوج یاننو بندازیم ( که مامان ...
26 مرداد 1392

روز های بهاری 91 همراه با گل پسر

اولین 13 به درررر بابامحمد ومامان معصومه همراه با خاله جون اومده بودن خونه ما تا روز 13 باهم باشیم. چون بابا محمد کمرشو عمل کرده بود بیرون نرفتیم رو ایوونو فرش کرده بودیم و همه رفته بودیم اونجا بابا مصطفی هم یه جوجه خوشمزه برامون درست کرد، دستت درد نکنه بابایی هرجایی که باشیم باوجود تو پسرگلم بهترین جای دنیاس بعدظهر بابامحمد خونه موند و مارفتیم باغ آقاجون همه جمع بودن فقط گل پسرمنو کم داشتن که ماهم خودمونو رسوندیم...اونجاهم بهمون کلی خوش گذشت باهم تاب بازی کردیم وعکس گرفتیم عکساش خونوادگی بود نمیشد اینجا گذاشت چند تاعکس از فسقلی ادامه مطلب یادتون نره.... اوایل اردیبهشت ماه عمه جونای پسرم طبق یه سنت قدیمی ...
26 مرداد 1392

چهارماهگی

فروردین91 همراه با جوجه کوچولوی بابا ومامان اقا امیرعلی داره میره عید دیدنی (شب اول فروردین میخوایم بریم خونه بابامحمد) روز دوم فروردین90 بقیه عکسا در ادامه مطلب 3ماه و10روز خونه بابا محمد وروجک مامان اینجا خیلی خواستنی شده بودی 3 ماه و20 روزگی   ...
19 مرداد 1392

سه ماهگی

عکسای اسفند 90 اینجا 2ماه و27 روزه بودی پسرم اینقد ازت عکس گرفتم که خسته شدی و میخوای دوربینو از مامان بگیری ای بابا مامان جون بسه دیگه... ...
19 مرداد 1392

دو ماهگی

عکسای دو ماهگی امیرعلی 36روزگی 40روزگی عشق مامان (بعد حمام) قربونت برم عشق مامان بعد حمام خواب می چسبه پسر 55روزه شیطون بلای من   ...
19 مرداد 1392